شهید حرم
روایتی خواندنی از یک شهید مدافع حرم
 
شهیدنیوز: این بانو که خودش نیز سیده بود با گریه گفت: برای آخرین بار که می‌رفت به او گفتم: آسید رضا؛ تو دو بار برای دفاع از حرم عمه‌ات زینب (س) رفتی این بار رو پیش ما بمان. دخترها خیلی به تو وابسته اند. او گفت: خانم؛ حرم عمه جان ما در خطر است! تو راضی میشوی من باشم و جسارتی به حرم عمه‌مان بشود؟
  

یکی از کاربران شبکه‌اجتماعی پلاس روایتی کوتاه از یکی از شهدای مدافع حرم حضرت زینب را منتشر کرده است که در ادامه تقدیم می‌گردد.

15 - 1

هفته پیش توفیقی دست داد که در خاکسپاری تعدادی از این غیرتمندان مجاهد و مهاجر افغانی تیپ فاطمیون شرکت کنم.

در نگاه اول تابوت‌های سبز که پرچم هیچ جغرافیایی بر آن نبود خودنمایی نمی‌کرد. در نگاه دوم مشایعت کنندگان چشم بادامی با صورت‌های رنگ پریده و زخم دیده از حوادث روزگار. و در نگاه سوم تعجب رهگذران که از هم می‌پرسیدند که کجا شهید شده اند؟

به خودم آمدم و دیدم پیکر مطهر شهیدی را در آغوش کشیده و روانه خانه ابدی می‌کنم. این اولین باری نبود که صورت شهیدی رو روی خاک می‌گذاشتم. وقتی جسم مطهرش در خانه قبر قرار گرفت، بندهای کفن را یک به یک باز کردم. صورتش با کفن و نایلون پوشیده شده بود. با وسواس و دقت خاصی صورتش رو باز کردم و نگران هم بودم که مبادا سری در پیکر نداشته باشد. الحمدلله سر و صورتش سالم بود و روی خاک قرار دادم. اصرار داشتم که حتما خانواده‌اش برای آخرین بار روی عزیزشون را ببینند.

ولوله ای به پا بود. بچه‌ها کمک کردند تا مادرش جلو آمد. مادر می‌گفت می‌خواهم صورتش رو ببینم؛ من هم دو طرف کفن رو گرفتم و قدری شهید رو از خاک بلند کردم و مادر دستی به صورتش کشید. منتظر شدم تا تلقین خوانده شود و من هم شانه‌های شهید را تکان دهم. تلقین خوان بالای قبر آمد. از روحانی‌های افغانی بود و شروع کرد به خواندن:

اسمع افهم یا سید رضا ابن سید عباس…

اینجا بود که تازه فهمیدم این نازنینی که لایق تدفینش شدم از بچه‌های حضرت زهرا سلام الله علیهاست. گریه امانم رو بریده بود. دستهام سست شده بود و به کندی حرکت می‌کرد. با گریه به شهید التماس می‌کردم که آقا سید رضا پیش مادرت سفارش ما رو بکن. گاهی هم می‌گفتم بی‌بی جان این پاره جگر توست که غریبانه به خاک می‌رود.

تلقین رسید به اللهم عفوک عفوک عفوک…

دوست نداشتم از قبر بیرون بیام. حتی جسمم هم یاری نمی‌کرد دوستان کمک کردند و مهیا شدم. باید شهید دیگری هم به خاک می‌رفت که او هم سری در بدن نداشت و باز حکایتی دیگر…

پنجشنبه گذشته رفتم تا فاتحه‌ای بر مزار شهید سید رضا بخوانم. خانم جوانی بالای مزار ایستاده بود و کودکی در بغل داشت. مثل اینکه مشغول آرام کردن کودک بود و مثل باران اشک می‌ریخت. یکی دو تا دختر بچه خردسال هم دور قبر دست‌ها رو در خاک فرو برده و مشغول فاتحه بودند. من هم فاتحه‌ای خواندم.

کنجکاوی‌ام گُل کرد و با احتیاط پرسیدم که خواهر میشه نسبت شما رو با این شهید بدانم؟ در حالی که سعی می‌کرد اشکش را من نبینم گفت: این شهید شوهر من است و مرا با سه دختر خردسال تنها گذاشت.

تنم لرزید…

بچه‌ها رو نشانم داد. دختری ۱۲ ساله؛ دختری ۸ ساله و کودکی سه ماهه که در بغل داشت.

این بانو که خودش نیز سیده بود با گریه گفت: برای آخرین بار که می‌رفت به او گفتم: آسید رضا؛ تو دو بار برای دفاع از حرم عمه‌ات زینب (س) رفتی این بار رو پیش ما بمان. دخترها خیلی به تو وابسته اند.

او گفت: خانم؛ حرم عمه جان ما در خطر است! تو راضی میشوی من باشم و جسارتی به حرم عمه‌مان بشود؟

این را که گفت دهانم بسته شد و گفتم برو خدا نگهدارت باشد…

این بانوی قهرمان ادامه داد: دومین باری که برای سوریه رفت باردار بودم. برای به دنیا آمدن دخترمان مرخصی گرفت و آمد. وقتی بچه به دنیا آمد به عشق خانم رقیه نامش را رقیه گذاشت. رقیه سادات ۱۵ روزه بود که ساکش رو برداشت و رفت و امروز که پیکر پدرش به خاک رفت، سه ماهه است.

نمیدانم اونهایی که این مطلب رو میخونند تا اینجا دیده هاشون بارونی شده یا نه. رقیه سادات آقا سید محمدرضا علوی سه ماهه است؛ نه سه ساله.

پدرش رقیه سه ماهه را رها کرد تا از حریم رقیه سه ساله دفاع کند…

   
  


:: موضوعات مرتبط: شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عباس
تاریخ : جمعه 28 فروردين 1394
شهید صیاد شیرازی
آن شب علی پیراهن عربی ‌ای را كه مادر از مكه برایش آورده بود، تن كرد و نمازش را با همان خواند . مادر وقتی او را در جامه ی سپید دید، لحظه ‌ای خیال كرد او در زمین نیست. او را در صف سپید پوشانی دید كه لبیک گویان به آسمان می‌ رفتند. قلبش ریخت. به خودش دلداری داد و فكر كرد از تأثیرات مراسم حج است. با این حال نتوانست تاب آورد و گفت: «علی جان، لباست را عوض كن سرما می ‌خوری» ...
سرویس تاریخ «فردا»: ده‌سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی زمانی که ستوان علی صیاد شیرازی افسر گمنامی در لشکر تبریز بود، تیمسار یوسفی فرمانده لشکر در میان جمعی از نظامیان گفته بود: «نام این جوان را به خاطر بسپارید. من در ناصیه او آن‌قدر لیاقت می‌بینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسدان در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران شود!» ... پیش‌بینی سرلشکر پیر سیزده سال بعد هنگامی تحقق یافت که ایران یکی از حساس‌ترین لحظات تاریخی خود را می‌گذراند ... 



:: موضوعات مرتبط: شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب
نویسنده : عباس
تاریخ : دو شنبه 24 فروردين 1394
شهید رضوان خواه
سردار شهید حسن رضوان خواه
 

 
شهيد حسن رضوانخواه در اول مهر ماه سال هزار و سيصد و چهل و چهار دريک خانواده مسلمان و مذهبي در دهستان گلسفيد شهرستان لنگرود ديده به جهان گشود . تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در دهستان گلسفيد با موفقيت کامل پشت سر گذاشت و به دليل علاقه شديد به رشته مهندسي عمران و آرزوي تحصيلات عالي در رشته مورد علاقه خود در مقطع متوسطه رشته فني راه و ساختمان را انتخاب نمود . با پيروزي جمهوري اسلامي وي وارد سن نوجواني شده بود و براي حفط و حراست از نظام مقدس انقلاب اسلامي ابتدا وارد بسيج سپاه شد و در آنجا تلاش و فعاليت مي نمود. سال دوم دبيرستان او مصادف با شروع جنگ تحميلي دشمن بعث عراق بود . شهيد حسن رضوانخواه که جواني متعهد دلاور و با ايمان بود ، براي دفاع از کيان امت اسلامي و پايداري از نظام مقدس انقلاب اسلامي درس و مدرسه را با همه عشق و علاقه رها مي کند و جزو اولين پيش قراول بسيجي وارد منطقه عملياتي سر پل ذهاب مي شود . در حاليکه فاقد تجهيزات نظامي بودند ، ليکن اين رزمنده غيور و شجاع اسلام دليرانه با کمترين امکانات جنگي از ميهن اسلامي پاسداري و دفاع نمود.     حسن رضوان خواه در سال 1360 به عضويت سپاه پاسداران شهرستان لنگرود درآمد و لباس سبز را بر قامت رشيد خود کرد و بر قامت زمانه ايستاد . و دوره هاي ويژه آموزش نظامي را سپري کرد . نخست به عنوان مسئول گشت و مدتي هم مسئوليت يگان حفاظت به عهده اش گذاشته شد. شهيد رضوانخواه بخاطر لياقت و شايستگي و تهور و چابکي که داشت به عنوان مسئول عمليات سپاه پاسداران شهرستان لنگرود انتخاب شد . همچنين در سمت مسئول آموزش و اطلاعات مدتي خدمت کرد. سپس مسئوليت جانشين گردان رزمي لشکر 25 کربلا را بر عهده گرفت و پس از شش ماه رشادت و دلاوري و نبرد پاسداري در اين پست به عنوان جانشين گردان رزمي حضرت رسول (ص) لشکر 25 کربلا معرفي شد . پس از تفکيک سپاه ناحيه سه گيلان و مازندران و تشکيل تيپ ويژه قدس از طرف سپاه پاسداران گيلان ، شهيد رضوانخواه به فرماندهي گردان کميل تيپ ويژه قدس گيلان معرفي شد . سرانجام اين فرمانده شجاع 21 ساله که سرشار از شوق شهادت و وصال معبودش بود در10/6/65 در عمليات کربلاي 2 در منطقه عمومي حاج عمران به مقام والاي شهادت نا ئل شدو به رهروان امام حسين (ع) پيوست و سعادتمند در دو جهان گرديد.
 


:: موضوعات مرتبط: شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عباس
تاریخ : دو شنبه 3 فروردين 1394
شهید لاهوتی واصغری خواه
سردار شهید محمد اصغری خواه
 

 
شهيد بزرگوار محمد اصغریخواه در تاريخ 2/3/1340 در روستاي فتيده شهرستان لنگرود در يک خانواده مستضعف ولي متدين و مذهبي پا به عرصه وجود نهاد . تعليم و تربيت محمد، در خانواده اي مومن متعهد و متقي از همان اوان کود کي فطرت خدا جويي و عشق به ائمه اطهار (ع) در وجودش ريشه دوانيد . تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در زادگاهش پشت سر نهاد و متوسطه را در شهرستان لنگرود با نمرات عالي سپري کرد و براي ادامه تحصيل در کنکور شرکت نمود و دو مرحله در دانشگاه امام حسين ( ع ) پذيرفته شد ولي با توجه به نياز زمان حضور در جبهه را ارجح به حضور در دانشگاه دانست . شهيد اصغريخواه تحصيلات دبيرستان را در مدرسه ملي مهدوي گذراند که توسط روحانيون اداره مي شد و به همين علت روح آزادي خواهي از همان زمان تحصيل در او تعالي پيدا کرد و در جلسات مخفيانه روحانيون مبارز که در روستاي فتيده ولنگرود برگزار مي گرديد شرکت مي کرد و تواننست زمينه فعاليت جوانان را بر عليه حکومت طاغوت فراهم نمايد . او که براي رسيدن به آزادي و برقراري حکومت اسلامي دست از جان شسته بود هر روز با غسل شهادت پا به بيرون از خانه مي گذاشت و در تظاهرات عليه طاغوت شرکت مي کرد. " محمد " انساني با تقوا ، متواضع ، متعهد ، قاطع ، مخلص ، مدير و مدبر بود، ايشان در مواجه با هر چيزي سعي مي کرد با تعقل و تدبر برخورد کند و تابع احساسات زود گذر نباشد . بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و براي حفظ دستاوردهاي آن ابتدا در کميته انقلاب اسلامي شروع به فعاليت کرد و با تشکيل سپاه لنگرود جذب سپاه شد و تلاشي بي امان نمود، بويژه در اوايل پيروزي که اوج شيطنت گري نوچه هاي آمريکا و دشمنان قسم خورده انقلاب بود، در سرکوبي آنان و پاک سازي شهرستان لنگرود و روستاي تابعه تلاش بسيار کرد .محمد، مدتي مسئول عمليات سپاه و مدتي هم فرماندهي بسيج را بر عهده گرفت. و زحمات زيادي را براي حفظ و حراست و پاسداري از نظام مقدس جمهوري اسلامي متحمل مي شد و بلکه بر خود تحمل آن مشکلات را تکليف مي دانست و مصداق اشداء علي الکفار و رحماء بينهم بود. سال 59 به سنت دير پاي محمدي (ص ) گردن نهاد و از بستان او دو گل (1 پسر و 1 دختر ) به ثمر نشست، به لطف خدا اين عزيزان امروز از مباهات و فخر کشور اسلامي ما مي باشند .شهيد بزرگوار با خداوند تبارک و تعالي خود وو نيز با خانواده اش پيمان بسته بود براي نابودي دشمنان اسلام تا آخرين لحظه حيات خويش بکوشد . با شروع جنگ تحميلي بارها و بارها به ميادين نبرد با دشمن کافر بعثي عزيمت نمود و مردانه در عمليات :ثامن الائمه ، فتح المبين ، بيت المقدس ، رمضان ، کربلاي 5و4 ، نصر 4 جنگيد و از خود دلاوري و رشادت زيادي بجا گذاشت . مديريت و توانمندي او باعث شده بود که فرماندهي گردانهاي امام حسين (ع) امام رضا (ع) و کميل در زمانهاي مختلف به وي سپرده شود و حتي پس از عمليات به علت موج گرفتگي شديد مدتي نتوانست در جبهه حضور پيدا کند، لذا سعي کرد در امور تعليم و تربيتي شهرستان لنگرود به تربيت علوم قرآني فرزندان آن خطه بپردازد ونيز مسئوليت مانورهاي شهرستان چون (ما نور آزادي و قدس و خندق ) و مسئوليت واحد بسيج سپاه لنگرود را بر عهده بگيرد ولي روح آزاده او با اين خدمات آرام نمي گرفت . مجدد راهي جبهه هاي جنگ شد، محمد به همسر مکرمه و فرزندان دلبندش و پدر و مادر عزيزش بسيار عشق مي ورزيد ولي دفاع از اسلام و يگان اسلامي را در اولويت برنامه هاي زندگي خود قرار داده بود . او با نوشتن نامه هايي براي فرزندان خردسالش و پيش بيني روزهاي آتيه آنها که بدون حضور فيزيکي پدر سپري خواهد شد و علت ايثارگري اش و اعزام هاي مکررش به جبهه هاي نبرد و فلسفه انتخاب نام سجاد براي فرزندش ، مبارزه با ظلم و ستم ، دفاع از مظلوم ، حمايت از ولايت فقيه و اطاعت از آنو ... توصيه و تاکيد هاي فراوان داشته و پس از ماهها جنگيدن بي امان سرانجام در 9/1/ 1367 در عمليات والفجر 10 پس از وارده کردن صدمات سهمگين به دشمن بعثي عراق به درجه رفيع شهادت نائل آمد و پيکر مطهرش تا 2 سال و نيم بر بلنداي باني بنوک باقي ماند، و در مهر ماه 69 پس از تشيع با شکوه در مزار شهداي روستای فتیده لنگرود و در کنار همرزمانش بخاک سپرده شد.
 
 
سردار شهید فرهاد لاهوتی
 

 
شهید فرهاد بائوج لاهوتي در يازدهم دي ماه سال 1341 در دامن طبيعت سرسبز و زيباي کومله از توابع لنگرود از کانون گرم خانواده اي مذهبي و خداشناس ديده به جهان گشود. و در پرتو تربيت اسلامي خانواده، شالوده وجود خويش را با عشق به حضرت باريتعالي مزين نمود و با عبادت خالصانه و مراقبت اعمال و خودسازي نفس خويش را سرلوله و پشتوانه زندگي خود قرار داد و در اقامه نماز اول وقت و تلاوت قرآن و خواندن ادعيه و دعا سماجت و استمراري خاص داشت . تحصيلات دوران ابتدايي تا دبيرستان را در مدارس کومله سپري کرد و براي ادامه تحصيل وارد دانشگاه تربيت معلم آستارا گرديد تا از اين سنگر اداي به تکليف در مقابل اسلام و انقلاب کرده باشد . ايرج از جمله جوانان مسلماني بود که به استفاده از اوقات عمر و وقت و زمان ارزش و احترام قائل بود، نمي توانست نسبت به سرنوشت خود و ديگران بي خيال باشد . با شکل گيري بسيج به عضويت آن درآمد و شب روز در بسيج تلاش و خدمت نمود. با آغاز جنگ تحميلي دشمن بعثي، مردانه براي دفاع از ميهن اسلامي شتافت وبا ليا قت و شايستگي که از خود نشان داد، مسئوليت گردان هاي (حمزه سيدالشهداء و سلمان) از لشکر 16قدس گيلان را عهده دار شد و در عملياتهاي (کربلاي2 وکربلاي5 ) نيز حضوري و چشمگير داشت. ايرج براي کامل کردن دينش تصميم گرفت به سنت حضرت محمدي(ص) پيمان عقد و ازدواج نمايد و15 روز از ازدواج مقدسش نگذشته بود که دوباره راهي جبهه غرب کشور گرديد و از خود رشادت هاي بسيار نشان داد و سرانجام پس از آنکه25 بهار از عمرش سپري شده بود ، در تاريخ 6/6/1366 در کردستان به فيض عظيم شهادت نائل شد و شمع محفل بشريت گرديد.
 


:: موضوعات مرتبط: شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عباس
تاریخ : دو شنبه 3 فروردين 1394
شهید املاکی

اشك سرداري كه با سوز و گداز   سينـه هاي آسمان را كرد باز

يـاد امـلاكـي كـه پـرواز كـرد    سيرت خوش سيرتان هم ناز كرد

گرچه اينجا يك ظهور ديگر است  مثنوي گفتن حضور ديگر است

 

سردارشهيد حسين املاکي در شب عاشورا سال هزار و سيصد و چهل، در روستاي کولاک محله ، شهرستان لنگرود در خانواده اي مذهبي و کشاورز ديده به جهان گشود . او پس از گذراندن دوران تحصيلي خود در سال 58 موفق به اخذ ديپلم در رشته بهداشت محيط شد . علاقه حسين به ورزش ايشان را بسوي ورزش کاراته و کشتي سوق داد و در اين زمينه موفقيت هاي نيز کسب نمود .

 روح ايمان و کفر ستيزي و انقلابي حسين آقا انگيزه اي فراهم کرد تا به موج عظيم انقلاب بپيوندد و در اين عرصه فعاليت زيادي براي به زانو در آوردن نظام منهوس پهلوي در منطقه داشت و با به ثمر رسيدن نظام مقدس جمهوري اسلامي به سبز جامگان اين نهاد بر خواسته از متن امت اسلامي، سپاه پاسداران لنگرود پيوست و با تجاوز رژيم بعثي عراق به ايران اسلامي و تحميل جنگي نابرابر به انقلاب نوپاي اسلامي به همراه اولين گروه از نيروهاي اعزامي گيلان عازم جبهه هاي نبرد حق عليه باطل به ديار خونين سرپل ذهاب و قصر شيرين شتافت.

 ايمان، شجاعت، خلاقيت، تدبير و توانمندي در وي چنان عالي بود که توانست در کوتاهترين زمان، توان رزمي خويش را تثبيت کند و مدتي بعد هم وارد تيپ 25 کربلا شد . از آنجا که حسين جواني مومن و برومند و از استعداد و خلاقيت بارزي برخوردار بود . فلذا در مدت زماني اندک توان رزمي خود را به منصه ظهور رساند و چون بر فرماندهان اين توانمندي عالي نظامي حسين محرز شد؛ در واحد اطلاعات و عمليات مسئوليت فرماندهي ، محور يکم را بر عهده او گذاشتند و نقشي فوق العاده در اين سمت ايفا نمود .

خلاقيت حسين در ارائه شناسايي ها و طرح نظامي بقدري عالي و دقيق بود که گويا سالها در دانشکده ها دروس علوم عالي نظامي و رزم آموخته بود؛ ليکن دانشگاه او ايمان به خدا و کلاس او جبهه و ميادين نبرد با دشمنان اسلام و قرآن بود .

سردارحسين املاکي پس از رشادت ها و دلاوري ها در عمليات هاي مختلف از جمله ثامن الائمه و فتح المبين و بيت المقدس و رمضان و محرم، در سال 61بود که تصميم گرفت به سنت دير پاي محمدي (ص) عمل به تکليف نمايد و ازدواج کند اما هنوز بيش از دوازده روز از پيمان مقدس ازدواج وي نگذشته بود که بسوي جبهه هاي نور عليه ظلمت شتافت و هيچ تاخيري در جبهه ها ي نبرد حق عليه باطل را بر خود جايز نمي دانست و ازدواج را هم عمل به تکليف و حرمت نهادن به اصول و آرمانهاي مکتب غني اسلام و احکام الهي مي دانست و حاصل اين پيوند مقدس يک پسر و دو دختر از زندگي مشترک ايشان به يادگار ماند .

حسين در عملياتهاي متعددي چون والفجر مقدماتي ، والفجر 1 ، والفجر4 ، والفجر6 ، والفجر 8 ، والفجر9 ، عمليات بدر نقش آفريني فوق العاده اي ايفاء نمود و بي ترديد مي توان عنوان کرد آن موفقيت ها مرهون شجاعت، خلاقيت، توانمندي و خدمات عالي حسين املاکي بود . حسين در سال 64 به تيپ قدس گيلان رفت ؛ واحد اطلاعات و عمليات تيپ را تقويت نمود و بهترين طرح عملياتي والفجر 9 را با توجه به شناسايي هايش در منطقه سليمانيه ارائه و اجرا نمود و به موفقيتهاي بزرگي دست يافت .

پس از عمليات والفجر 8 در منطقه عمومي فاو ديگر همرزمانش چون سردار مهدي خوش سيرت و حسن رضوانخواه به او پيوستند و فرماندهي گردان هاي پياده تيپ قدس را بر عهده گرفتند و سردار حاج محمود قلي پور نيز رئيس ستاد تيپ قدس گيلان بود که با همت بلند و شجاعت و دلاوري اين دلاور مردان و سرداران گيلاني چنان تحولي در عمليات ها ايجاد شد که بعد از عمليات کربلاي 2 در منطقه حاج عمران ، به تعبير مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي ( حفظه الله ) : حماسه آفرينان لشکر قدس در کربلاي 2 کربلاي ديگري آفريدند .

سردار رشيد اسلام حسين املاکي پس از انجام عمليات کربلاي 2وکربلاي4 در عمليات کربلاي 5 با حفظ سمت ، فرماندهي محور عملياتي را در جزيره بوارين بر عهده گرفت و به شايستگي درخشيد بطورئيکه نيروهاي لشکر وارد شهرک دوئيجي عراق شدند و حسين املاکي، پس از طي رشادت و رزم بي امان مجروح گرديد و پس از بهبودي نسبي مجدد سوي جبهه هاي نبرد شتافت و با توجه توانمندي نظامي عالي که برخوردار بود به عنوان فرمانده تيپ يکم لشکر قدس گيلان ، به همراه گردان هاي رزمي، فرماندهي عمليات موفقيت آميز نصر4 ، ارتفاع ژاژيه و شهر ماووت عراق را برعهده گرفت و از چنگال بعثيون آزاد ساخت و به الطاف و عنايات الهي و توجه حضرت امام عصر ( عج ) و رشادت هاي رزمندگان دلير اسلام به پيروزيهاي بزرگي دست يافتند

پس از انجام عمليات نصر 4 ، سردار رشيد حسين املاکي به سمت قائم مقام لشکر 16 قدس گيلان مشغول به خدمتگزاري گرديد فلذا واحدها و گردان هاي لشکر را مهياي نبردي ديگر ساخت و در ماموريتي آسيب شديدي ديد بطورئيکه ناچار با هلي کوپتر به بيمارستان انتقال يافت که طبق معمول با حاصل اندکي بهبودي مجدد عازم جبهه هاي نبرد با خصم دون شد و دو شادوش فرماندهي محترم لشکر، رزمندگان شجاع اسلام را در عمليات ها ياري نمود .

اين فرمانده رشيد اسلام ، آنقدر شجاع و خلاق و دلير بي باک بود که فرماندهان ارشد عراق نيز بر اين امر معترف بودند .

سر انجام اين دلاور شجاع اسلام در 9 فروردين سال 67 در عمليات والفجر 10 در منطقه عمومي سيد صادق ، شانه دري بر روي ارتفاعات (باني بنوک) به همراه ياران و همرزمان شهيد محمد اصغريخواه فرمانده گردان کميل و شهيد دکتر محمد حبيبي پور و شهيد سيد عباس موسوي و ديگر عزيزان و دلاوران شجاع اسلام در اثر حمله ناجوانمردانه(بمباران شيميايي) دشمنان بعثي به آرزوي ديرينه اي که کسب مقام شهادت در راه حضرت دوست بود نائل آمد و روح بلند و ملکوتي اش همنشين عرشيان گرديد و پيکر مطهر اين فرمانده شجاع اسلام در ميان انبوه آتش و حملات شيميايي دشمن بر روي ارتفاعات باني بنوک ماًوا گزيد .

حسين املاکي حسيني زيست و شهيد شد و شهادتش الگو و درسي فراموش ناشدني شد بنام(( ايثار)) به امت عزيز اسلام آموخت . چرا که در هنگام بحبوحه جنگ و نبرد و آتش حملات و شيميايي دشمن حسين املاکي به بسيجي اي که ناله و استمداد کمک مي طلبيد ، حسين ماسک صورتش را برداشت و بصورت بسيجي بست و در نهايت هر دو شهيد شدند هم بسيجي و هم حسين املاکي .

 

پيام مقام معظم رهبري :

شهيد املاكي شما ، كه توي ميدان جنگ شيميايي زدند ، و خودش هم آنجا در معرض شيميايي بود ، بسيجي بقلدستش ماسك نداشت ،شهيد املاكي ماسك خودش را برداشت بست به صورت بسيجي همراهش ! قهرمان يعني اين !



:: موضوعات مرتبط: شهدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : عباس
تاریخ : دو شنبه 3 فروردين 1394

صفحه قبل 1 صفحه بعد